سید سجاد طوسی مردانگی را تفسیر بود و شجاعت را مصداق او فاتح کردستان بود و فاتح قلوب رزمندگان روح پر فتوحش شاد و گرامی باد
عکسی از سید سجاد طوسی
شهید حاج شیخ علی وفائی از روحانیون و سرداران مبارز زمان جنگ بود که در عملیات بیت المقدس به شهادت رسید شادی روح آن بزرگوار صلوات
تصاویری از شهید حاج شیخ علی وفائی
< type=text/java>GetBC(18);> 6 نظر
|
هفت سین جبهه
بچه ها تحویل سال یادش بخیر شلمچه
چییده بودیم تو سفره سربند و یک سرنیزه
بچه ها خیلی گشتن تو جبهه سیب نداشتیم
بجای سیب تو سفره کمپوتشو گذاشتیم
تو اون سفره گذاشتیم یه کاسه سکه و سنگ
سمبه به جای سنجد یه سفره رنگارنگ
اما یه سین کم اومد همه تو فکری رفتیم
مصمم و با خنده همه یک صدا گقتیم
به جای هفتیمن سین تو سفره سر میزاریم
سر کمه هر چی داریم پای رهبر می زاریم
عید روزی است که در آن رو معصیت خدا را نکرده باشید.امام صادق .ع.
|
بسم رب الشهدا والصدیقین
روزگاری شهر ما ویران نبود ............دین فر وشی اینقدر ارزان نبود
صحبت از موسیقی عر فانن بود..............هیچ صوتی بهتر از قران نبود
دختران را بی حجابی ننگ بود............ رنگ چادر بهتر از هر رنگ بود
د ختر حجب حیا غر تی نبود ...................... خانه فرهنگ کنسرتی نبود
مرجعیت مظهر تکریم بود .......................حکم او عالمی را تسلیم بود
یک سخن بود و هزاران مشتری............ ان هم از لوث قرائت ها بری
وای که در سالهای سیاه دوهزار................کار فرهنگی شده پخش نوار
ذهن صاف نوجوانان محل.............................پر شد از فیل های مبتذل
پشت پا بر دین زدن ازادگیست ........... حرف حق گفتن عقب افتادگیست
اخر ای پرده نشین فاطمه.......................... تو برس بر داد دین فاطمه
بی تو منکر ها همه معروف شد ..........کینه توزی با ولی مکشوف شد
در به روی رشوه گیران باز شد.................. دشمنی با نائبش اغاز شد
بی تو دلهامان به جان امد بیا.................... کاردها بر استخوان امد بیا
گوش کن اینک نوای جنگ را ........... قصه ای از شهر بعد از جنگ را
قصه ای پرسوز تاب و التهاب.............. قصه ای تلخ و سراسر اظطراب
قصه ای پرسوز تاب و التهاب.............. قصه ای تلخ و سراسر اظطراب
قصه شهری که غرق درد بود.................. اتش شهوت درونش سرد بود
شهر ما شب های خیبر یاد داشت............. رمز یا زهرا وحیدر یاد داشت
شهر ما همت درونه سینه داشت........... با شهادت انس از دیرینه داشت
شهر ما روح خدا در دست داشت...... صد هزاران عاشق سرمست داشت
ناگهلن این شهر ما بی درد شد ................. اتش غیرت درونش سرد شد
حال راز ها در شهر قصه چپ شد.......... .... پوشش خاکی لباس رپ شده
دیگر از جبه در ین جا رنگیست.......... دیگر ان حال و هوای جنگ نیست
یا خمینی ای خلیل بت شکن ...................خیز و بنگر فتنه های شهر من
جبهه و یاران من گم گشته اند............... غرق در نسیان مردم گشته اند
پس چه شد یاد پرستوهای جنگ؟................ یاد جبه یاد ان خونین تفنگ
شهر من حجب و حیایت پس چه شد ............ ناله مهدی بیایت پس چه شد
ای بسیجی کو صفای جبهه ها ؟................. کفر نگویم کو خدای جبهه ها ؟
ای جماعت ناله ام را بشنوید..................... درد چندین ساله ام را بشنوید
ای شما ان سوی اتش رفتگان................... ای شما اغئش لیلا خفته گان
بنگرید این لکه های ننگ را.................... فتنه های شهر بعد از جنگ را
عدهای با نامتان نان می خورن............. ای شهیدان خو نتان را می خورن
جنگ رفت و شهر ما تاریک شد.................. راه وصل عاشقان باریک شد
شما رفته مردم ریایی شدند.......................... و بر خی دگر شیمیایی شدند
نه ان شیمایی که در جنگ بود بود............. نه ان گاز سمی که بی رنگ بود
همانانی که رنگ ریا می زنن......................... و بر سینه سنگ خدا میزنند
همانانی که یادی زبن می کنن....................... فضا را پر از ادکلن می کنن
به یک چک رشوه خور میشوند.................. به یک حکم مسئول کل میشوند
همانانی که در بی حجابی تکند........................ سزاوار یک قبضه نارنجکند
به سنگ تحاجم محک می شوند..................... و مثل عروسک بزک میشوند
از اینها بپرسد که مهارن کجاست....... شلمچه حلبچه فاو و مریوان کجاست؟
از اینها بپرسید همت کیست ؟................ از ای ن ها بپرسید باکری که بود ؟
این از این ها بپرسید که بابایی که بود...... رجایی حسنپور اللهیاری که بود ؟
کسی فکر گلهای این باغ نیست................ کسی مثل ان روزهای داغ نیست
همه ناگهان عافیت خو شدند................. و یک شب از این ر به ان رو شدند
کسی بر شهیدان سلامی نگفت......................... رضای خدا را کلامی نگفت
بیایید که مردم بهتر شویم........................... در این ابشار خدا تر شویم
بیایید تجدید پیمان کنیم................................... نگاهی به قبر شهیدان کنیم
|
چه کسی فکرش را میکرد اینجا زیارتگاه شود! (دهلاویه)
کمتر کسی فکرش را میکرد که یک جای دور، یک روستای کوچک به اسم «دهلاویه» که قبل از جنگ کمتر کسی نامش را شنیده بود، این همه زائر پیدا کند و مردم از خاکش برای خود یادگاری بردارند. دهلاویه، در شمال غربی سوسنگرد، در کنار جاده بستان است. حکایت این روستای کوچک شنیدنی است.
|